تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دنــــيـــاي نــيــمـبـازچـت و
آدرس
mynimbuzz.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دستتعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به اوزد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس ازپانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرددر فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت: که عجلهدارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفقنشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت: زنم در خانهسالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت: شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرترمیرسید. پیرمرد جواب داد: متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شدوحتی مرا هم نمیشناسد. پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرفصبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرامگفت: اما من که او را مي شناسم
روزی مرد کوریروی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. رویتابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشتنگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت وبدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلاندیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروزروزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شدهاست. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است کهآن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیزخاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خودادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشتهشده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.
نویسنده: †††vahid†††
׀ تاریخ: سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,
والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود.
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم.
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی!
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت
اگه همین الان 50 هزار تومان به من بدی بعدش حاضرم با تو...
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم.
اون گفت: من میرم توی اتاق و اگه مایلی بیا پیشم.
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم..
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانواده ی ما خوش اومدی..
نتیجه اخـــــــــلاقی: همیشه سعی کنید کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید شاید براتون شانس بیاره.
نویسنده: †††vahid†††
׀ تاریخ: یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,
ba in tarfand shoma mitavanid vaghti ke ba chand nafar dar bombusmod michatid va nemitavanid be hame pasokh bedahid yek msg ro be tore pishfarz dar tanzimate bombusmod gharar bedahid ke harkasi be shoma pv dad aval on msg masalan 'lotfan sabr konid' ya har msg dige gharar bedahid
دوستان تو نظرات و تو پیوی خیلی بهم گفتن که یک بمباس واسه گوشی هایی که سیستم عامله اندرونید دارند بزار
منم تصمیم گرفتم این نسخه از بمباس که رو گوشی های اندرونید جواب میده رو واسه دانلود بزارم
لینکش مستقیمه یعنی راحت میتونید با گوشیتون دانلودش کنید و نصبش کنیدو حالشو ببریدو...............